من نمیفهمم چرا هیچکس نمینویسد از مردها
از چشم ها و شانه ها ودست هایشان...
از آغوششان...
از عطر تنشان...
از صدایشان...
پررو میشوند؟
خب بشوند
مگر خود ما با هر دوستت دارمی تا آسمان ها نرفته ایم!؟
مگر ما به اتکای همین دست ها همین نگاهها همین آغوشها در بزنگاه های زندگی
سرپا نمانده ایم!؟
من بلد نیستم در سایه دوست داشته باشم
من میخواهم خواستنم گوش فلک را کر کند
من میخواهم
مردم بداند دوستش دارم...

نظرات شما عزیزان:
|